نقد فيلم متري شيش و نيم
متري شيش و نيم
سعيد روستايي کارگردان جوان سينماي ايران امروز نه تنها عاشقان تيفوسي دهه شصت بلکه از هر سني و از هر دهه اي و از هر قشري طرفداران پروپاقرصي را همراه خود و آثار سينمايي اش کرده است.
متري شيش و نيم دومين ساخته روستايي در مقام کارگرداني است. فيلمي با مضمون پليس، تبهکار و تعقيب و گريز اين دو و ايجاد دو قطبي ميان پليس (پيمان معادي) و توزيع کننده مواد مخدر (نويد محمد زاده) و پرداخت به شخصيت هر کدام از اين دو قطب ماجرا و درگيري، مبارزه و گره گشايي براي به دام انداختن تبهکاري حرفه اي، داستان و روايت خود را از سر مي گيرد تا به هدف اصلي و نهايي آن برسد.
متري شيش و نيم فيلم بسيار خوبي است، يک الگوي درست از فيلم شاهکار ((مخمصه)) اثر مايکل مان، مقايسه اي در کار نيست فقط گفتيم يک الگوي خوب و درست اما قطعا نه به شاهکاري اثر مايکل مان. حتي نمي خواهم متري شيش و نيم را با فيلم (ابد و يک روز) مقايسه کنم، چرا که اين نيز کار اشتباهي است و هر کدام يک فيلم مستقل با مضموني متفاوت از يک کارگردان اند، کارگرداني که امروز يکي از مهمترين کارگردان هاي سينماي ايران است. تنها وجه اشتراک ميان اين دو فيلم، امضاء مولف آن يعني سعيد روستايي است، از قاب بندي چشمگير دوربين و اهميت به روايت داستاني گيرا تا شخصيت پردازي خيره کننده او و گرفتن بازي از بازيگران؛ يک پيمان معادي عالي و بي نقص و يک نويد محمد زاده با بازي فوق العاده درخشان، دوئلي ميان خير و شر.
فيلم با سکانس تعقيب و گريز شروع مي شود، گويي يک قطعه پازل براي رسيدن به هدف، شروعي عالي و هيجان انگيز براي رساندن مفهومي که در سراسر فيلم در جريان است، شروعي که در آن بهترين سکانس تعقيب و گريز تاريخ سينماي ايران به تصوير کشيده مي شود.
براي تکميل چنين پازلي سعيد روستايي به درست ترين شکل ممکن عمل مي کند و سرگرد صمد داستان را با بازي پيمان معادي قدم به قدم از قربانيان مواد مخدر به خرده فروشان و از خرده فروشان به توزيع کننده ها و از توزيع کننده ها به کلان فروش ها و در نهايت به ديلر اصلي آن يعني ناصر خاکزاد با بازي نويد محمد زاده نزديک مي کند.
يکي از مهمترين و جذاب ترين سکانس هاي فيلم روستايي مربوط مي شود به لحظه رو در رويي سرگرد صمد و ناصر خاکزاد، تقابل دو تفکر و دو ديدگاه، يکي براي شرافت کاري گاهي از زندگي و خانواده خود مي گذرد و با تمام دغدغه هايي که نسبت به مسکن و محل زندگي خود و همسرش دارد حاضر نيست به هر قيمتي حيثيت و شرافت خود را پيمال کند و در آن سو مردي جاه طلب که دغدغه اصلي او نيز رفاه خانواده و تغيير محل ست (مسئله مسکن) و ساختن آينده اي روشن براي خويشان خود است، رابطه ميان او و معشوقه اش الهام با بازي پريناز ايزديار را بياد بياوريد، رابطه اي که به پايان و بن بست رسيده است اما به واسطه عشق ناصر به الهام رفاه او يعني ماشين و مسکن تامين شده است.
حال اين دو به هم رسيده اند، يکي در بند و ديگري در قدرت، نگاه از بالا به پايين سرگرد به ناصر خاکزادي که امروز دستش بسته است. سعيد روستايي مثل هميشه شخصيت هاي داستانش را باور پذير ساخته است نه صمد و نه ناصر هيچ کدامشان سفيد و يا سياه مطلق نيستند بلکه کاملا خاکستري اند.
سرکرده توزيع مواد مخدر اينبار در بند است و براي رهايي به سرگرد پيشنهاد رشوه مي دهد، نحوه برخورد سرگرد با چنين پيشنهاد وسوسه انگيزي چه مي تواند باشد! نگاه توام با درنگ و چانه زني اش براي بالا بردن رقم رشوه تامل بر انگيز است. اينجا سرگردي داريم با مشکلات عديده همچون مسکن، خانواده و در راس آن همسرش و در مقابل پيشنهاد ديلر مواد مخدر که مي تواند تمامي مشکلاتش را به دست فراموشي بسپارد. باز هم تقابل دو تفکر؛ يکي شرافت را انتخاب کرده است و ديگري تباهي را، سکانس ديگري را بياد بياوريد، سرگرد صمد و ناصر خاکزاد اينبار روبروي قاضي، به فاصله نشستن آن ها روبروي قاضي دقت کنيد اين فاصله همان تفاوت ميان دو طرز فکر و تفکر است و اين همان تمرکز و اهميت فيلمنامه روي پرداخت دو شخصيت اصلي اثر است که روستايي در قابي درست بخوبي از پس ان بر امده است.
پايان بندي عالي يکي از نقاط قوت فيلم متري شيش و نيم است. در پايان بندي کارگردان با دقت و هوشياري خاصي، تمام سعي خود را مي کند تا مقام و شان خانواده حفظ شود، جايي که پدر خاکزاد بعنوان نماد خانواده دلش مي خواهد به همان محله و به همان خانه ي انتهاي کوچه تنگ برگردند تا بگويد اين رفاه را به هر قيمتي نمي خواهد.
کمي بعد تر ميبينيم ناصرخاکزاد پايه چوبه دار ايستاده است او به هيچ وجه از مرگ هراسي ندارد، حتي يکبار به استقبال آن رفته است، دغدغه او سرنوشت خانواده خود است و در لحظه هاي آخر زندگي اش پلان به پلان سرنوشت خانواده خود را در ذهن مرور مي کند. ناصر اعدام مي شود، روستايي به خوبي ميداند که بيننده نبايد طرف شر را بگيرد و يا براي ناصر دلسوزي کند براي همين او آخرين سکانس فيلم خود را به نشان دادن معتادي که مي خواهد شيشه ماشين سرگرد صمد را پاک کند اختصاص مي دهد تا ذهن بيننده را به تباهي سرنوشت انسان هايي که به دليل وجود افرادي چون ناصر خاکزاد در دام مواد افتاده اند سوق دهد.
اين همان لبه ي تيغي است که روستايي آن را درک کرده و به خوبي از پس آن بر آمده است.
ميلاد خدابنده منبع: ويرگول
درباره این سایت